معنی کاغذ صیقلی

لغت نامه دهخدا

صیقلی

صیقلی. [ص َ / ص ِ ق َ] (ص نسبی، اِ) صیقل. جلادهنده. روشن کننده. جَلاّء. موره زن. آینه افروز:
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آنگه صیقلی را کار فرمای.
نظامی.
آهن ارچه تیره و بی نور بود
صیقلی آن تیرگی او زدود.
مولوی.
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی
بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی.
سعدی.
عشق در فکر شکست زنگ و ما را زنگ نیست
صیقلی آماده ٔ کار و نشان از رنگ نیست.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| سنگ فسان. (غیاث اللغات). || مصقول.جلاداده. جلایافته و زدوده. روشن کرده. پرداخت کرده. مهره زده:
گر بظاهر در نظرها بی هنر باشم چه باک
همچو تیغ صیقلی باشد نهان جوهر مرا.
مرتضی قلی بیک (از آنندراج).

صیقلی. [ص َ ق َ] (اِخ) محمدبن محمدبن ظفر. او راست کتابی به نام انباء نجباء الابناء.وی بسال 565 هَ. ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

صیقلی. [ص َ ق َ] (اِخ) شاعری است. صادقی کتابدار نویسد: از قصبه ٔ بروجرد ولایت همدان است و اوقات خود را به کارگری میگذرانید. جوانی شگفته و گرم آمیزش است. در اوایل خیلی باادب، بی طمع و کاسب بود، ولی حالا از قراری که می گویند خیلی شاعرپیشه و مسخره و طمعکار شده است، ان شأاﷲ عاقبت بخیر باشد. به لهجه ٔ لرستان ابیات مشهور زیاد دارد. و این اشعار از اوست:
خوش آن تواضع و گرمی میان ناز و محبت
که دود آتش رشک از دل نیاز برآمد.
نگذرد بر خاطرش هرگز تلافی کردنی
خاطرآزاری که خوش کرده ست آزار مرا.
حسن یوسف اگر از غمزه چنین تیغ کشد
نوبت دست بریدن به زلیخا نرسد.
(مجمعالخواص ص 267).
رجوع به آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 263 شود.


صیقلی کردن

صیقلی کردن. [ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ] (مص مرکب) روشن کردن. براق کردن. جلا دادن. زدودن.


صیقلی ساختن

صیقلی ساختن. [ص َ / ص ِ ق َ ت َ] (مص مرکب) روشن کردن. جلا دادن. افروختن:
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای.
صائب.

فرهنگ عمید

صیقلی

زدوده، جلایافته،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] کسی که زنگ فلز یا آینه را می‌زداید، صیقل، صیقل‌گر،


کاغذ

ماده‌ای که از چوب بعضی گیاهان به‌صورت ورقه‌های نازک ساخته می‌شود و برای نوشتن، نقاشی، و مانند آن به کار می‌رود،
[مجاز] نامه،
[مجاز] هرنوع سند یا تعهد مکتوب: کاغذ داده‌بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند،
هر نوع ورقۀ نازک: ورقهٴ آلومینیم،
* کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می‌کنند،
* کاغذ پرزین: [قدیمی] کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند،
* کاغذ خان‌بالغی: [قدیمی] نوعی کاغذ مرغوب که در خان‌بالغ (نام قدیم پکن) می‌ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صیقلی

براق، جلادار، صاف، نرم

فرهنگ فارسی هوشیار

صیقلی

‎ سنگ فسان: سنگی که بدان تیغ و شمشیر تیز و درخشان کنند، رومین رومینا (صیقل یافته) (صفت) منسوب به صیقل. هر چیز زدوده و جلا یافته.

فرهنگ معین

صیقلی

(~.) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به صیقل، هر چیز زدوده و جلا یافته.

فارسی به عربی

صیقلی

اهانه، لماع، ناعم

تعبیر خواب

کاغذ

اگر کسی بیند کاغذ سفید و پاکیزه داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند کاغذ او در آب افتاد یا بسوخت، دلیل نقصان مال است.
- محمد بن سیرین

اگر در خواب دید کاغذ بسیار داشت، دلیل که در علم و فضل شهرت کند.
- جابر مغربی

معادل ابجد

کاغذ صیقلی

1961

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری